Rixos Sun Gate Antalya

ریکسوس سانگیت آنتالیا

4 مرداد 1401

10 دقیقه زمان مطالعه

بدون دیدگاه

​- زود باشین برین توی صف دیگه…
– با این صدا به خودمون اومدیم،مگه شما نیماین؟
– نه دیگه ما کجا بیایم از اینجا به بعد رو  باید خودتون برین!
یه لحظه یه نگاه به هم انداختیم حول کرده بودیم،کم کم داشت نوبتمون میشد نزدیک ایست بازرسی بودیم،این یعنی که دیگه از اونجا به بعد اونا رو نمیدیدیم . برای اخرین بار یه نگاه یه خداحافظی پر از بغض و دلهوره و یه سلام به یه شروع جدید و کاملا متفاوت.

– زود باشین برین توی صف دیگه…

– با این صدا به خودمون اومدیم،مگه شما نیماین؟

– نه دیگه ما کجا بیایم از اینجا به بعد رو  باید خودتون برین!

یه لحظه یه نگاه به هم انداختیم حول کرده بودیم،کم کم داشت نوبتمون میشد نزدیک ایست بازرسی بودیم،این یعنی که دیگه از اونجا به بعد اونا رو نمیدیدیم . برای اخرین بار یه نگاه یه خداحافظی پر از بغض و دلهوره و یه سلام به یه شروع جدید و کاملا متفاوت.

ما تونسته بودیم! بر خلاف تمام مخالفت ها و سختی هایی که دوتا دختر تنها میتونن واسه یه مسافرت خارجی تنها داشته باشن ما تونستیم  با اینکه ما دوتا عاشق سفر و بودن تو مکان هایی بودیم که تا حالا نبودیم ولی ما هم مثل بقیه دخترها ترس های عمیقی رو با خودمون حمل میکردیم…  توی حجم صداهای ورودی به گوشمون و هم همه ی فرودگاه تلاش میکردیم کانتر ١٣ رو پیدا کنیم،بارها و بارها بیلیت و پاسپورت ها رو چک کردیم ،نمیخواستیم کوچکترین اشتباهی کنیم چون ما کاری و شروع کرده بودیم که جایی واسه اشتباه نداشت.

چمدون هارو تحویل دادیم،کارت پرواز رو گرفتیم و به سمت در خروج رفتیم. صدای خانم خوش صدایی در بلندگو فرودگاه گواه رفتن بود ،مثل کشیدن ماشه تپانچه برای شروع مسابقه . حالا ماییمو یه بلیت و یه مقصد و هزاران آرزو و اتفاقاتی ک منتظر ما بودن…

– هواپیمایی ایران ایر ٣٢١ برای شما پرواز خوشی را ارزو دارد .مدت این پرواز به مقصد انتالیا ٣.٢٠ دقیقه میباشد

و در فرودگاه اسپارتا به زمین مینشیند! 

– به همه خبر دادی؟ 

– اره

– پاسپورت ها سرجاشونن؟

– ارهه

– ارز دولتی ها جای درستین؟ 

– ارهههههه

– باورت میشه داریم میریم؟

– نه…

٣.٢٠ دقیقه بعد:

– رها بیدار شو رسیدیم

توی خواب و بیداری میشد خوشحالی و توی چهرش دید.از هواپیما پیاده شدیم و بدون معطلی پاسپورت ها رو مهر زدن و همه به سمت درب خروجی برای پیدا کردن تور لیدر هامون رفتیم. ۴ ساعت راهِ زمینی تا منطقه کِمِر . تمام مدت مسیر از هیجان یک لحظه نمیتونستم چشمام و ببندم.

یکی یکی مسافر را رو درب هتل های مختلف پیاده میکردن .رهااا پاشو تو باز خوابیدی پاشو داریم میرسیم  اوناهاش Rixos sungate .

– بالاخره رسیدیم ،رها باورت میشه؟ 

شاید برای خیلی ها رفتن به یه چیزِ ساده ای به نظر بیاد ولی برای ما ٢ با کلی سنت شکنی و ماجرا همراه بود ولی ما برای اثبات اینکه از پس خودمون برمیایم پافشاری کردیم و حالا دقیقا وسط ارزومون بودیم دقیقاوسط حیاط هتل… ساعت ۴ صبح بود هیچکس توی هتل نبود، رفتیم سمت لابی،درسته صبح خیلی زود بود ولی همه خوش برخورد و سرحال بودن.پاسپورت ها رو تحویل دادیم و متوجه شدیم که ساعت ٢ ظهر اتاق رو به ما تحویل میدن و تا اون موقع قرار توی هتل بگردیم .

چمدون هارو به انباردار تحویل دادیم تا با خیال راحت لذت ببریم درسته که خیلییییی خسته بودیم و بی خوابی کشیده بودیم ولی این دلیل نمیشد کل هتل و زیر پا نزاریم .از اونجایی که من خیلی ادم عجولی هستم از روزی که تصمیم به رفتن کل هتل های انتالیا رو زیرو کرده بودم و وقتی Rixos و پیدا کردم تا روز سفر تمام جاها و امکاناتش رو حفظ شده بودم.وارد حیاط شدیم.

–  رها همونجایی که توی عکس نشونت داده بودم…

عکس هایی که از هتل دیده بودیم خیلی رویایی بودن ولی قدم زدن تو اون رویاها یه حس غیر قابل وصف داشت.

ساعت نزدیک ٧ بود و توی برگه ای که بهمون داده بودن  نوشته شده بود صبحانه از ٧:٣٠ .پس خیلی سریع به سراغ چمدون ها رفتیم و لباسامون و عوض کردیم  و رفتیم سمت صبحانه خوری.
خانمی که دم در برای خوش امد گویی وایساده بود نظرم و به خودش جلب کرد چه انرژی داشت اون وقت صبح و چه زبون شیرینی  یه مرحبا به ما گفت و رفتیم داخل . همینطور که تنوع میوه ها نظرمو جلب کرده بود عطر نون تازه خورد به مشامم.بهترین بو برای شروع یک صبح دل انگیز.

نونوا تند تند داشت خمیر هارو میزاشت توی فر. سالن خییلییی بزرگ بود و تنوع غذا خیلی زیاد. 
ماکه هنوز با هتل آشنایی نداشتیم بشقاب و برداشتیم با انواع و اقسام خوراکی ها پرش کردیم و به سمت میزها رفتیم.

اولین صبحانه با بهترین رفیق توی بهترین روزای زندگی اصلا مگه داریم از این بهتر. 

 بعد از صرف صبحانه اندکی بلاتکلیف بودیم چون تازه ساعت ٨ بود و ما نه نای راه رفتن داشتیم و نه اتاقی برای استراحت کردن . چاره ای جز نشتن توی لابی نداشتیم، کم کم روی مبل های لابی ولو شده بودیم .البته با شروع صبح و بیدار شدن مسافرا برنامه های هتل هم داشت شروع میشد.خلاصه هرطوری بود ساعت رو به ٢ رسوندیم و بالاخره اتاق و تحویل گرفتیم و متوجه شدیم که هتل برای جلب بیشتر رضایت ما  اتاقی بزرگتر با ویو ای بهتر بهمون داده.خوش حال و خندان کلید و تحویل گرفتیم و به سمت اتاق رفتیم.

بعد از یه استراحت کوتاه و یه دوش اب گرم اماده شدیم که بریم از برنامه های هتل لذت ببریم .لیستی از انواع کلاس ها،بازی هاو خوردنی ها جلوی ما بود . برای شروع کافه کنار استخر و انتخاب کردیم . همه چیز عالی بود و هوا مطبوع . مشغول صحبت با رها بودم که متوجه پیامی روی گوشیم شدم تور لیدر بود توی لابی هتل منتظر ما بود و میخواست برنامه های تور و توضیح بده.
لیستی از انواع برنامه هامثل گشت دریایی،رودخانه خروشان،پاساژ،پارک ابی و کلی چیزای دیگه برامون توضیح داد و زمان اونارو اعلام کرد . یه مشورت با رها کردم و تصمیم بر این شد که هیچ کدوم از تورها رو نریم برای خرید هم خودمون به مارک انتالیا که پاساژ بزرگ در مرکز شهر بود بریم.

بعدش یه سری اطلاعات راجع به هتل داد:

– گروه هتل های ریکسوس یکی از موفق ترین گروه هتلهای زنجیره ای در دنیا هست که سال2000 تاسیس شده، Rixos بیش از 27 هتل در سراسر دنیا داره و  هتل The Land of Legends Theme Park که با عنوان Rixos World نیز شناخته می شود، یازدهمین هتل Rixos در قالب تم پارک در ترکیه می باشد،که هتل های Rixos امکان استفاده رایگان از پارک ابی  the land of legend رو به تمام مسافر هاش میده.

  وای خدایا مگه میشه ؟؟؟ ما وقتی دنبال یه هتل خوب میگشتیم the land of legendرو دیده بودیم و این بهترین خبری بود که شادیه مارو تو اون لحظه صد برابر کرد . 

بعد از خداحافظی با لیدر دوباره به سمت همون کافه رفتیم و نشستیم. کنارمون استخر روباز هتل بود و مردم که تازه صبحانه شونو خورده بودن کم کم برای شنا و ورزش های ابی میپریدن توی اب. اوایل اردیبهشت بود و هوای انتالیا مطبوع روزا افتابی و شبا سرد.برنامه های هتل اینقدر زیاد و متنوع بود که ما همه ی اونا رو نمی رسیدیم سر بزنیم . از اون بدتر اینکه تنوع غذا ها و غذاخوری ها بیش حد زیاد بود و نمیشد همه چیزو تست کرد.اشپز ها حرف نداشتند.

روز ها خیلی سریع و با لذت در حال سپری شدن بودن. نزدیک به روز های اخر سفر بودیم و توی برناممون یه پاساژ گردی داشتیم و یه رفتن به پارک ابی .برای هماهنگی زمان رفتن به پارک ابی the land of legend به لابی رفتیم و به ما گفتن صبح ساعت١٠ اتوبوس منتظر شماست . تا مقصد یکساعت راه بود .فضایی رویایی همراه با هیجان .بهتراز این نمیشد.ساعت نزدیک ۴ بعد از ظهر بود وکم کم باید به سمت اتوبوس ها میرفتیم قبل از رفتن، به فروشگاه کادویی اونجا یه سر زدیم و چندتا یادگاری خریدیم و خسته و کوفته بعد از ساعت ها شنا کردن به سمت هتلمون برگشتیم طبق معمول همسفر در کل  مسیر خواب و من بیدار .خیلی جالب هستن ادمایی که اینقدر راحت میخوابن.

– رها پاشو رسیدیم 

مکالمه همیشگی بین من و رها.

از اتوبوس پیاده شدیم و به سمت اتاق رفتیم.بعد از کمی استراحت برای شام اماده شدیم. شب و باید زود میخوابیدیم چون قرار بود فردا صبح زود بریم مارک انتالیا برای خرید. با دوستامون که قبلا به انتالیا اومده بودن مشورت کردیم و متوجه شدیم به دلیل گرون بودن تاکسی باید با ون هایی به نام دولموش به مرکز شهر بریم و از اونجا با اتوبوس های شهری به سمت مارک انتالیا.

صبح ساعت ٩ با پرس جو از درب خروجی هتل دولموش و پیدا کردیم و سوار شدیم. حدود ١ ساعت بعد رسیدیم . پاساژ بزرگ و خوبی بود اکثر برند ها رو داشت . و یک طبقه رو به غذا خوری ها اختصاص داده بودند که انواع برند های غذایی رو میتونستید اونجا تست کنید.بعد از ساعت ها گشتن و خریدِ کادو به سمت هتل برگشتیم.

ساعت ١١ شب بود خیلی خسته بودیم ولی شب اخری بود که توی هتل بودیم، پس سعی کردیم  شام بخوریم ویه کمی خستگی درکنیم و از شب های زیبای انتالیا در کنار ساحل کمر لذت ببریم.مشغول شام خوردن بودیم که لیدر پیام داد که فردا ساعت ١٢ ظهر اتاق رو تحویل بدید،  اتوبوس ساعت ٧ عصر میاد دنبالتون و میبرتتون فرودگاه.ولی اخه چرا ٧ عصر! ماکه پروازمون ٣ صبحِ!

فکر کنم بدترین قسمتش همینجابود چون غم تموم شدن مسافرت هم همراهش بود.

صبح روز بعد زود از خواب بیدار شدیم ،بعد از خوردن صبحانه شروع به جمع کردن وسایلمون کردیم و طبق قرار ساعت ١٢ اتاق و تحویل دادیم و به سمت لابی رفتیم. اونجا برای اینکه راحت باشیم چمدونا رو به انبارداری تحویل دادیم و مشغول پرسه زدن در هتل شدیم.طرفای ساعت ۶ بودکه دوستم که قبلا به همین هتل اومده بود باهام تماس گرفت و گوشزدکرد که حتما خوردنی برای خودتون بردارید چون تا چندین ساعت چیزی برای خوردن ندارین.۴ ساعت راه زمینی داشتیم تا فرودگاه و اونجا هم تا زمانی که از گیت رد نمیشدیم چیزی برای خوردن نبود. نگاهی به ساعت کردیمو به سمت غذا خوری رفتیم کمی خوراکی برداشتیم و منتظر اتوبوس شدیم .بعد از نیم ساعت تاخیر بالاخره پیداشون شد. ولی کاش نمیومدن.دل کندن خیلی سخت بود .

اخه کی حاظره اون همه ارامش خاطرو در کنار کلی خوراکی های خوشمزه ولکنه ؟!
سفر با همه ی خوشیاش و با تمام اتفاقات غیرمنتظره و فوق العادش روبه پایان بود ولی چند تا درس بزرگ همیشه همراهمون بود،مهم ترینش اینکه همسفر از مقصد خیلی مهم تره و دومی که با همه ی وجود درکش کردم این بود که  بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی…. 

 

نویسنده : الناز حبیبی

نظرات

  • با ارسال نظر،‌در بهبود کیفیت محتوای بلاگ سلام پرواز سهیم باشید.
  • نظرات شامل الفاظ رکیک، توهین، و محتوای تبلیغاتی تایید نخواهند شد.
  • نظر شما پس از تایید توسط تیم سلام پرواز، در وبسایت نمایش داده خواهد شد و در صورت ارسال پاسخ به صورت پیامک به شما اطلاع رسانی می‌شود.
مشاوره و خرید تور