سفر به اروپا
3 مرداد 1401
10 دقیقه زمان مطالعه
بدون دیدگاه
سیزده ساله بودیم. دو تا دختر بچه با کله هایی که بوی قرمه سبزی می دادند ولی پر از رویا و آرزو .سر کلاس جغرافیا نشسته بودیم. کتاب هایمان را ورق می زدیم و برای سفر هایی که قرار بود بعد از ۱۸ سالگی و مستقل شدن با یکدیگر انجام دهیم برنامه ریزی می کردیم. برنامه های دقیق. به یاد دارم که حتی روی عکس نقشه در کتاب درسمان مسیر کشور به کشور سفر آینده را با مداد به هم وصل کرده بودیم.همه چیز بیشتر جنبه خنده و شوخی داشت اما نمی دانستیم که آینده چه چیزی برای ما در بر دارد.
سیزده ساله بودیم. دو تا دختر بچه با کله هایی که بوی قرمه سبزی می دادند ولی پر از رویا و آرزو .سر کلاس جغرافیا نشسته بودیم. کتاب هایمان را ورق می زدیم و برای سفر هایی که قرار بود بعد از ۱۸ سالگی و مستقل شدن با یکدیگر انجام دهیم برنامه ریزی می کردیم. برنامه های دقیق. به یاد دارم که حتی روی عکس نقشه در کتاب درسمان مسیر کشور به کشور سفر آینده را با مداد به هم وصل کرده بودیم.همه چیز بیشتر جنبه خنده و شوخی داشت اما نمی دانستیم که آینده چه چیزی برای ما در بر دارد.
ده سال گذشت و آن دو دختر بیست و دو ساله شدند. حالا ما هم دانشگاهی بودیم.درس خوانده بودیم و تلاش فراوانمان پاسخ داده بود و همان رشته ای که می خواستیم قبول شده بودیم و هنوز صمیمی ترین دوست های یکدیگر بودیم. ولی رویاهایی که در نوجوانی داشتیم را از یاد نبرده بودیم. ما تمام برنامه هایی که از بچگی در سر داشتیم را محقق کردیم و موفق شدیم.
روز اولی که تصمیم برای سفر گرفتیم همه چیز به نظرم بسیار غیر ممکن بود.مخالفت خانواده با سفر دخترهای مجرد و تنها به تور اروپا یک اصل پذیرفته شده بود. اما ما یک جور هایی از نظر خودمان تابوشکنی کردیم.
سفرمان را از کشور زیبای هلند شروع کردیم. به قصد کنگره دانشجویی رفتیم و بعد از گذراندن چند روز در شهر کوچک و دانشجویی لیدن به دیدن آمستردام رفتیم. شاید به جای آمستردام بهتر است بگویم مدینه فاضله.چیزی که بیشتر از هر چیز در این شهر زیبا توجه ما را جلب کرد میزان استفاده زیاد از دوچرخه و کمترین استفاده از ماشین بود. و نکته جالب وعجیب دیگر تعداد کم بچه ها و سالمندان بود. انگار که اکثر جمعیت آنجا را انسان های جوان و قد بلند و بلوند تشکیل داده بودند ! شهر بسیار بسیار زیبا، آرام و متینی بود با کانال های آب فراوان در سطحش.آمستردام شهری بود که درونش آزادی موج می زد.
کسی کاری به کارت نداشت و کسی ظاهر یا پوششت را قضاوت نمی کرد.آمستردام شهر جوان ها بود.قدم به قدم کافه های کوچک با میز و صندلی های کنار خیابان و پر از جوان های تازه نفس و سیگار به دست که گرم صحبت و خنده بودند. در نگاه اول مردم هلند مردمی سرد به نظر می رسیدند اما هنگامی که در بطن شهر فرو می رفتی متوجه گرمی آنها و قضاوت اشتباه خودت می شدی.
توقف چهار روزه ی ما در کشور هلند به پایان رسید و ما عازم تور فرانسه شدیم. پاریس رومانتیک و ایفل معروف چیزی بود که ما از کودکی در ذهنمان رویای دیدنش را پرورش می دادیم. نه فقط ما بلکه همه نوجوان های دنیا دید دیگری به فرانسه ی عاشقانه دارن. اما اعتراف می کنم به محضی که وارد پاریس بزرگ شدیم تمام رویاهایمان فرو ریخت.
خیابان های کثیف با بوی تعفن و ادرار، گداهای فراوان که متاسفانه اکثرا مسلمان بودند ، تناقض شدیدش با تصاویری که از این شهر در فیلم و کتاب ها دیده و خوانده بودیم و تفاوت زیادش با زیباییهای آمستردام و حتی نژاد پرستی های مردمش حسابی ما را شوکه کرد.حتی برج ایفل که در عکس هاش روی ما تاثیر زیادی می گذاشت از نزدیک به هیچ وجه به آن عظمت و قشنگی نبود.پاریس رومانتیک در اولین نگاه ما را بسیار نا امید کرد.
اما حالا دیگر بالاخره باید از شوک خارج می شدیم و می گشتیم دنبال زیبایی های پاریس.همه جا زیبایی های خودش را دارد و ما امیدمان را از دست ندادیم و کاری کردیم که آن سفر چند روزه به فرانسه به شدت خاطره انگیز بشود.
به دیدن موزه لوور رفتیم و هیچوقت فراموش نمی کنیم که چطور بروشور به دست از این طرف موزه به آن طرف می دویدیم تا هیچ چیزی را از دست ندهیم و می خواستیم آن همه هنر و تاریخ را یک جا در آغوش بگیریم. می شود گفت یک جورایی موفق هم شدیم و کل آن عظمت را در یک روز دیدیم. و مونا لیزا…شاهکار بزرگ… دیدن آن تابلو کوچک و پر رمز و راز از نزدیک برای ما رویایی بود که به تحقق پیوست.
زیبایی های فرانسه تازه داشت شروع می شد از خیابان شامپز الیزه گرفته تا کلیساهای عظیمش و رود سن. اما هیچ کدام به اندازه کاخ ورسای ( که در نزدیکی پاریس بود و باید با قطار به دیدنش می رفتیم ) عظیم و با شکوه نبود. عظمت و قشنگیش غیر قابل توصیف است. من از فیلم ها و کتاب ها از قبل با ماری انتونت آشنا بودم ( همسر لویی شانزدهم پادشاه فرانسه که یک جمله معروف دارد وقتی مردم در فقر غرق بودند به ماری انتونت گفته میشود که مردم نان برای خوردن ندارند و او در جواب میگوید پس کیک بخورند ) و به شدت علاقه مند بودم خانه ی ماری انتونت و کاخ و آن حجم از تاریخ و خاطره را ببینم و هیچ وقت آن روزی که توانستم در آن باغ وسیع قدم بزنم، بستنی بخورم، کاخ را ببینم ، حتی روی چمن هایش با دوستان چرت کوتاهی بزنیم را فراموش نمیکنم.
و خوب نوبتی هم بود بالاخره نوبت دیزنی لند بود. جایی که تمام پرنسس های کودکیم آنجا برایم زنده شدند و حسرت می خوردیم که چرا زودتر از این جای به این فوق العاده ای را ندیده بودیم و عهد بستیم که در آینده بچه هایمان را از کودکی به دیدن این مکان سحر آمیز بیاوریم. ما وارد دیزنی لند شدیم اما نمی دانستیم که این پارک بزرگ دو قسمت دارد و یک سری از بازی های مربوط به بزرگسالان در قسمت دیگر پارک واقع شده بود.
تمام روز ما به گشتن در قسمت کودکان گذشت ( که الحق دیدن سیندرلا و سفید برفی و امثالهم روح ما رو تازه کرد ) اما تازه ساعت 6 عصر ( ساعت 8 بازی ها تمام می شد و نمایش شروع می شد) ما متوجه شدیم که یک قسمت عمده از پارک بزرگسالان که پر بود از بازی های هیجان انگیزرا از دست داده ایم. به حالت دویدن تمام پارک را گشتیم و موفق شدیم تا ساعت 8 شب که بازی ها تمام می شد و نمایش دیزنی لند با نور پردازی و آواز و رقص آغاز می شد تمام پارک بزرگسال را هم دیده باشیم و تمام بازیهای هیجان انگیزش را امتحان کرده باشیم.
سفر ما به فرانسه دیگه رو به اتمام بود. بارمان را بستیم و به تور ایتالیا رفتیم. کشوری که شلوغیش و مردمش ما را خیلی خیلی یاد کشور و مردم خودمان انداخت. شهر کوچک فلورانس اولین مقصد ما بود. شب عید بود و لحظه تحویل سال ما در این شهر زیبا و رومانتیک سپری شد. شهری با بافت قدیمی، بازارهای کوچیک و طبیعتی به شدت چشم نواز. به جرئت می توانم بگویم عاشق این شهر کوچک و نقلی شدیم .
می شد به راحتی روی این شهر اسم شهر عشاق رو گذاشت. ناهاری که در فلورانس خوردیم هم به یاد ماندنی بود. استیک و دنده به شدت خوشمزه و سنگین. مزه اش هنوز زیر زبان من حس میشود و نکته جالبی که داشت این بود که صاحب رستوران یک هم وطن بود. در کل در بازار فلورانیس تعداد زیادی از مغازه دار ها ایرانی هایی بودند که برای کار به ایتالیا مهاجرت کرده بودند. دیدن هم وطن در آنن شهر نقلی به ما خیلی چسبید.
وقت دیدن فلورانس برای ما تمام شد اما زیبایی ها و خاطراتش در ذهن ماتا ابد تمام نشدنی بود. مقصد بعدی ما ونیز بود. شهری که حسابی انتظار دیدنش را کشیده بودم اما مثل پاریس نتوانست به سطح توقعات من برسد و به نظرم آمد که تبلیغاتی که برایش می شود صد پله هیجان انگیز تر از خود شهر بود. هر چند این اصلا باعث نشد به ما بد بگذرد. سوار قایق در کوچه های آبی ونیز و صدای خنده های ما شب ها حین قدم زدن در کوچه های خاکی ونیز و خوردن پیتزاهای خوشمزه ی ایتالیایی با پنیر های فوق العاده و حتی بالا پایین پریدن هایمان روی تخت هتل وقتی آخر شب خسته و خورد برمیگشتیم به اتاقمان همه و همه ونیز را به شدت خاطره انگیز کرد.
دیگر داشتیم به آخرهای سفر نزدیک می شدیم و وقتش بود از آخرین مقصدمان حسابی استفاده کنیم.وارد شهر زیبای رم شدیم. رم…برای من هیچ وقت اسم چندانی نبود حتی از قبل فکر نمی کردم قرار است تبدیل بشود به یک شهر اسطوره ای برای من اما از لحظه ای که در آن پا گذاشتم تبدیل شد به زیباترین شهری که تا این لحظه دیده ام.
حس و حال تاریخیش، دیدن بافت قدیمی آمیخته با بافت جدید، خیابان هایش، مردمش… همه چیز رم برای من مقدس است. سفر زیاد رفته ام اما تا به این لحظه هیچ شهری به اندازه رم من را محسور خودش نکرده است.عاشق این بودم که یک نقشه کاغذی در دست بگیرم و تمام شهر را کشف کنم.خیابان هایش و میدان هایش. با اینکه تکنولوژی و گوگل مپ به ما در این سفر کمک شایانی کرد ولی آن نقشه کاغذی شهر رم بود که باعث شد حتی الان که سه سال از این سفر می گذرد من خیابان ها و کوچه های رم را کامل بلد باشم انگار که زادگاه خودم است.
این بود سفر نامه ی من. سفر های زیادی رفتم و خواهم رفت . برنامه های زیادی در سر دارم که همه آنها را محقق خواهم کرد. از این بابت مطمین هستم که چیزی به اسم غیر ممکن وجود ندارد چون به من اثبات شده است که خواستن توانستن است.
ونیز
فلورانس
پاریس
دیزنی لند
محوطه کاخ ورسای
رم
آمستردام
نویسنده : مریم صادقی