سفری به شهر زیبایی ها باکو
3 مرداد 1401
10 دقیقه زمان مطالعه
بدون دیدگاه
شش ماهی میشد که به فکر سفر به باکو بودم و جزو اولین آرزوهای سال 96 بنده بود ، اما خب چون از روند ویزای باکو سر در نمی آوردم و آژانس ها هم مبلغ هنگفتی پیشنهاد می دادن ، از فکر سفر داشتم خارج می شدم که یهو دیدم ، ویزای کشور آذربایجان برای اتباع ایرانی الکترونیکی شده فقط 20 دلار (البته الان به راحتی ویزای فرودگاهی صادر میشه). بالافاصله شروع به جست و جوی پرواز های ارزون قیمت هم کردم که بالاخره جست و جوها نتیجه داد .
شش ماهی میشد که به فکر سفر به باکو بودم و جزو اولین آرزوهای سال 96 بنده بود ، اما خب چون از روند ویزای باکو سر در نمی آوردم و آژانس ها هم مبلغ هنگفتی پیشنهاد می دادن ، از فکر سفر داشتم خارج می شدم که یهو دیدم ، ویزای کشور آذربایجان برای اتباع ایرانی الکترونیکی شده فقط 20 دلار (البته الان به راحتی ویزای فرودگاهی صادر میشه).
بالافاصله شروع به جست و جوی پرواز های ارزون قیمت هم کردم که بالاخره جست و جوها نتیجه داد و یه ایرلاین به اسم Buta Airways پیدا کردم که یک ماهی بود تازه افتتاح شده بود. بلیط پرواز برای سفر یک طرفه بدون بار 30 دلار و سفر با 10 کیلو بار، 45 دلار بود .از اون جایی که ما سه نفر بودیم ،تصمیم گرفتیم یه نفر پرواز با بار بگیره و دو نفر دیگه بدون بار تا حسابی در هزینه هامون صرفه جویی بشه و همزمان یه هاستلم توی Booking.com پیدا کردیم تا وقتی رسیدیم اونجا جایی برای موندن داشته باشیم .
روز جمعه عصر
خیلی زود به سمت فرودگاه رهسپار شدیم و ساعت های طولانی با استرس قبل از پرواز به معنای واقعی توی فرودگاه زندگی کردیم (خوابیدیم ،غذا خوردیم ،عکاسی کردیم ،کارت پرواز گرفتیم و برای بدون بار بودن پرواز برگشت برنامه ریختیم و …). خدا شاهده که ما تمامی این اعمال رو دقیقا کف فرودگاه انجام دادیم . اخه این چه فرودگاه بین المللی هست که صندلیاش اندازه فرودگاه مهر آبادم نیست!!!!!
ساعت یک و نیم شب بالاخره سوار هواپیمایی به اندازه فندق شدیم (امبرار نامی بود) و بعد از یک ساعت خنده تمام به ترس بنده از هواپیما ساعت دو نیم به فرودگاه حیدر علی اف رسیدیم .اولین تصویر من از باکو فرودگاه شیکی بود که قبلا تو سفر گرجستان به عنوان فرودگاه ترانزیت تجربه کرده بودم و مشتاقانه منتظر بودم این بار نمای بیرونی فرودگاه رو هم ببینم ولی جایی که قرار بود مهر ورود روی پاسپورت بزنن ،به تعداد زیاد ویزاهای ارمنستان من مشکوک شدن و بالاخره بعد از کلی توضیح دادن که من برای سفر توریستی اونجا بودم به شرط اینکه بعد از پنج روز کشور رو ترک کنم اجازه ورود دادند.(تا جایی که من میدونم کشور آذربایجان و ارمنستان سر منطقه ای به اسم قره باغ دعوا دارن !!)
مردم با سرعت زیاد در رفت و آمد بودنو من در تماشای هنر معماری فرودگاه . این بار هم تصمیم گرفتیم تا صبح در فرودگاه زندگی کنیم و صبح با اتوبوس و صد البته اطمینان خاطر به شهر بریم .
نمای داخلی فرودگاه حیدر علی اف
قسمتی از نمای بیرونی فرودگاه حیدر علی اف
بالاخره بعد از آشنایی کامل با فرودگاه سه تایی با اتوبوس با کمتر از 2 منات برای سه نفر به داخل شهر رفتیم .ساعت 6 صبح ،انگار نه انگار که شش صبح بود همه ی مردم باکو ریخته بودن توی خیابون .ما هم خب آدم خارجی ،کلی جلب توجه می کردیم و از اونجایی که به تکنولوژی هم علاقه نداریم با نشون دادن آدرس هاستلمون به مردم و نا امید شدن از زبان انگلیسی و دست به دامان زبان فارسی شدن ، با این فکر که حتما هاستلمون نزدیک اینجاست به سمت آدرس راه افتادیم . رفتیم و رفتیم و رفتیم و رفتیم تا جایی که متوجه شدیم چرا هر چی میریم نمی رسیم ؟؟!! همون جا بود که از یه آقای رفتگر آدرس پرسیدیم (البته ایشون استثنا بودن چون همه ی رفتگرا خانم بودن !).
آقاهه بنده خدا قیافه خستمونو که دید ، پرید جلومونو بعد از پنج دقیقه از همون جایی که اومده بودیم برگردوندمون و هاستل رو نشون داد .این جا بود که به حماقت خود پی بردیم ما از هاستل رد شده بودیم اما ندیده بودیم ، به سرعت نور پریدیم تو هاستل قشنگمون (Sahil Hostel ) و وسایلمون گذاشتیم تا ساعت 2 و خودمون رفتیم بیرون تا گشت و گذاری در ساحل به همراه عکاسی و صبحانه داشته باشیم .
اما برخلاف ترکیه فکر کنم صبحانه در آذربایجان جایگاه خاصی نداره چون هیچ رستوران یا کافه ای ندیدیم که باز باشه جز دو تا کافه که صبحانه رو همون جا میل فرمودیم. بالاخره ساعت دو توی یه اتاق چهارتخته سه تا تخت نفری 8 دلار گرفتیم ، البته که تو اون لحظه در بهشت بعد از یه روز زندگی در فرودگاه و لابی هاستل به روی من باز شد. عجله ای آماده شدیم تا روز اول سفرمون هدر نره و پیاده به شهر قدیم باکو ،ایچیری شهر رفتیم که خب اونجا جاهای زیادی از موزه و کاخ برای دیدن داشت اما ما فقط برج دختر و قصر شیروان شاه رو دیدیم.تو همین گشت و گذار ها شب شد و کنسرت های خیابونی لب ساحل هم شروع شد و ما بدون دونستن حتی یه کلمه زبون ترکی کلی از فضا لذت بردیم .
عکسی از لابی هاستل که البته فوق العاده تمیز و شیک بود
قسمتی از ایچیری شهر یا شهر قدیم باکو که در سمت راست کاخ شیروان شاه قرار دارد .
دیوار یک گالری نقاشی معروف در ایچیری شهر
بعد از کنسرت راه افتادیم سمت ونیز کوچک ، موزه فرش (جالبه خود ساختمون انگار یه فرش هست) و چرخ و فلک .از ما اصرار به سوار شدن و از همسفرمون اقرار به ترسیدن ،در نهایت دوسته ترسومون پیروز میدون شد و ما ناکام برگشتیم.البته سبب خیر شد و توی راه بودیم که یه غذا فروشی شبیه شیرینی فروشی دیدیم ! بعد از کلی تست کردن غذاها بالاخره سه تا غذا خریدیم حدود 10 منات که مزه ی فوق العاده ای داشتن . آفرین به آقای فروشنده حتی یه قرونم بابت تست کردن نگرفت در صورتی که ما حداقل یک سوم غذامونو با تست کردن خورده بودیم .
روز دوم
صبح با تعریفی که از ویو شهر باکو از پارک مفاخر شنیده بودیم تصمیم گرفتیم صبح عالی رو با اونجا و برج های شعله که نزدیک اونجا بود شروع کنیم و با مرکز فرهنگی حیدر علی اف به پایان برسونیم. بعد از سوار اتوبوس هوایی شدن و کلی پله نوردی بالاخره رسیدیم بالا و اینقدر منظره شهر خوب بود که به همه ی پله نوردی ها میارزید. پارک مفاخر در واقع قبرستانی بود که آدم های مهمی مثل خود حیدر علی اف اونجا دفن شده بودند و برج های شعله هم همون جا توی ارتفاعات ساخته بودن تا از همه جای شهر مشخص باشه.
تقریبا ساعت های سه بعد از ظهر بود که یه باکی کارت (کارت مترو و اتوبوس در باکو که قیمش حدود 2 منات بود ) خریدیم و تا ایستگاه مترو نزدیک حیدر علی اف اومدیم که اتفاقا اسم خیابون منتهی به موزه هم خیابون تبریز بود و ما شبیه غربت زده ها کلی ذوق کردیم .
بلیط موزه 15 منات بود که خب راستش من اینقدر که از معماری بیرون موزه و فضای اطراف لذت بردم با خود موزه حال نکردم. شب با همون مترو برگشتیم سمت مرکز خرید 28 (28 mall ) که قیمت همه چیز تقریبا در حد خود ایران بود و ما چیز خاصی نخریدیم.
روز سوم
از اونجایی که اکثر مردم آذربایجان مسلمون بودن و هستن ، قطعا فکر میکردم ، مسجد های زیادی هست برای دیدن و کشف کردن. ما از مسجد بی بی هیبت شروع کردیم که به راحتی میشد با اتوبوس تا اونجا رفت.البته یکم از مرکز شهر دور بود اما اینقدر ارزش دیدن داشت که آدم اون راه دور تا مسجد رو حتما بره .اونقدر از مسجد و قبرستان پشت مسجد و اسکله باربری جلو مسجد لذت بردیم که تصمیم گرفتیم تا شب تو همون مسجد بمونیم و شب توی خیابون نظامی که نزدیک هاستلمون بود شام بخوریم.
مسجد بی بی هیبت
روز چهارم
نمی دونم چند سال پیش بود که یه سری عکس از روستای خینالیق نامی دیدم که به خاطر ارتفاع زیادش به روستای سرگیجه مشهور بود .البته که اول اشتباها فکر کردم توی آذربایجان خودمونه ولی بعدا که مصرتر شدم اونجا رو ببینم ،دیدم ای دل غافل ایران که نیست و توی کشور آذربایجان هست.
روز چهارم سفر بود و من باید طبق قوانین (همون اتفاقات توی فرودگاه )،روز پنجم کشور رو ترک میکردم پس تصمیم گرفتم به هوس دیدن روستا جامه عمل بپوشونم و برم دیدن روستا .اگرچه توی روستا به قدری هوا سرد بود که ما با اینکه کل لباسای توی کوله پشتیمون رو پوشیده بودیم ولی بازم یخ میزدیم اما قطعا این روستا زیباترین مقصد سفر ما بود. بلیط تور روستا رو از یه آژانس توی ایچیری شهر به قیمت حدود 80 لاری خریدیم و همه ی هزینه ها با خود تور بود . حدود 5 ساعت طول کشید تا برسیم به روستا که البته اونجا غیر از زیبایی روستا با مفاهیم دیگه ای هم آشنا شدیم !
این که میتونی تو محروم ترین جای ممکن باشی اما در حین نون پختن به خوشتیپ ترین صورت ممکن لباس بپوشی و سعی کنی از توریست ها یه زبون جدید یاد بگیری…..
این که میتونی تو دورافتاده ترین جای ممکن زندگی کنی اما شکر گذارترین باشی و با مردم مهربون ترین باشی ، به کسایی که شاید هیچ وقت دوباره نبینیشون نون داغ بدی ،تا اونا تو اون لحظه کیف کنن از زندگی .
جاده ی منتهی به روستای خینالیق
روستای خینالیق پوشیده در مه
روز پنجم
راستش شب آخر اینقدر هوا سرد بود و بارون اومد که ما عملا تمام لباسامونو روی هم پوشیده بودیم ،تصور کنید خود من سه تا بلوز ،دو تا شلوار با یه دامن بلند روی شلوارم پوشیده بودم و باز هم یخ میزدم . پس تصمیم گرفتیم حالا که اونقدر هوا سرده که کل لباسامونو پوشیدیم و تمام خوراکی ها رو هم نوش جان کردیم پرواز برگشتمونو بدون بار بخریم و فقط کوله پشتی هامونو تو دستمون ببریم . بماند که چقدر خندیدیم آخه با اون همه لباس توی تنمون راه رفتن هم برامون سخت شده بود و قدرت مانور زیادی در حرکاتمون نداشتیم . پس با اوبر یه تاکسی به فرودگاه گرفتیم به قیمت 16 منات و هنوز ظهر نشده بود که در ایران عزیز بودیم.
نقشه های راهنمای قسمت های مختلف شهر
نویسنده : زهرا پور سروش